Wednesday, November 19, 2003

يك شب مهتاب

بازم شب،يه شب مهتابی و قشنگ،دلم پر از شور و شاديه،دوست دارم برم تو آسمون سحريمو با ستاره ها بخورم،می خوام امشب
با ماه هم سفر بشم تا صبح.خدايا شكرت هيچ فكر نمی كردم كه به اين زودی مزه خوشبختی
رو بچشم.

اگه بهتون بگم كه احساس ميكنم خوشبخترين دختر روی زمين شدم،شايد باورتون نشه،اما
هستم،خوشبخت ترين،كاملترين...............


من يه شازده دارم،يه شازده مهربون،يه پری كوچولو،يه فرشته ناز.وقتی بچه بودم هميشه
مامان ميگفت:خدا وقتی می خواد به آدم كمك كنه يه پری واسش ميفرسته اون پری همه كاری
واسه خوشبختيت ميكنه و هزار تا قصه ديگه از پری واسم گفته بودن،هميشه آرزو می كردم
كه حتی شده واسه يه بار يكی از اين پری ها به خوابم بياد بتونم واسه يه لحظه
ببينميش،اما خدای مهربون اونو به خوابم نفرستاد كه واسه يه لحظه ببينمش،اونو بهم
داده تا واسه هميشه داشته باشم.





روزهام داشت توی تاريكی و ظلمت می گذشت،ديگه از همه چيز خسته شده بودم حتی از
خودم،نه اميدی نه آرزويی نه هدفی،روزم شب می شد شبم روز...........اما يه روز از
همين روزهای تاريك و پر ظلمت خدا اين پری كوچولو رو به من داد،اينگار اصلآ زندگيم
زير و رو شد.

اون اومد و اين قدر عزيز شد واسم كه واسه خودم باور نكردنی بود،اما اومد با يه دنيا
نور و روشنايی،با يه دنيا مهر و محبت و عشق،اومد و ناجی من شد،ناجی زندگيم،حالا
ديگه زندگيم پر نور شده گرم شده مثل يه ظهر تابستون،هدف دارم اميد دارم آرزو
دارم،هدفم خوشبخت كردن شازدمه اميدم به اون رسيدنه و آرزوم سالم بودن و موفق بودن
اون تو زندگيمون.

شازده من قسم به پاكی عشقمون،قسم به زيبايی و لطافت دوست داشتنمون كه هميشه دوستت
خواهم داشت،زمانی مهرت از دلم ميره كه ديگه دلی نباشه و خدا بخواد منو به خاك بر
گردونه و تو اون لحظه هم روحم مطلق به تو خواهد بود.می خوام كاری كنيم كه گل به
زيبايی و لطافت دوست داشتنمون حسوديش بشه،كه مرغ عشق به پاكی عشقون غبطه بخوره.

می خوام بازم داد بزنم بگم .

شازده تو همه چيز من شدی

بميرم گر زتنهايی بجز تو دل نمی بازم

با دنيا عوضت نمی كنم