Saturday, December 03, 2005

نمي خوام

عطر زرد گل ياس رو نمي خوام
نمره ي بيست كلاسو نمي خوام
من فقط واسه چش تو جون مي دم
عاشقاي بي حواسو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
عشق رو نقطه ي جوشو نمي خوام
دوره گرد گل فروشو نمي خوام
اوني كه چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
من كسي با قد رعنا نمي خوام
چشاي درشت و گيرا نمي خوام
دوس دارم قايق سواري رو ، ولي
جز تو از هيچ كسي دريا نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
موهاي خيلي پريشون نمي خوام
آدم زيادي مجنون نمي خوام
مي دوني چشم منو گرفتي و
جز تو هيچي از خدامون نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
چشم شرقي سياهو نمي خوام
صورتاي مثل ماهو نمي خوام
آخه وقتي تو تو فكر من باشي
حق دارم بگم گناهو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
حرفاي نقره اي رنگ رو نمي خوام
او دو تا چشم قشنگو نمي خوام
حتي اون كه بلده شكار كنه
صاحب تير و تفنگو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
شعراي ساده و تازه نمي خوام
اونكه مي گه اهل سازه نمي خوام
من دلم مي خواد تو رو داشته باشم
واسه ي اينم اجازه نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
سفر دور جهانو نمي خوام
رنگاي رنگين كمانو نمي خوام
لحظه و ساعت عمر من تويي
تو كه نيستي من زمانو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
فالاي جور واجور رو نمي خوام
نامه هاي راه دور و نمي خوام
واسه چي برم ستاره بچينم
ماه من تويي كه نور و نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
آذر و خرداد و تير نمي خوام
آدماي سر به زير نمي خوام
من خودم تو چشم تو زندونيم
حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
حرف خيلي عاشقونه نمي خوام
دل رسوا و ديوونه نمي خوام
يا تو ، يا هيچكس ديگه به خدا
خدا هم خودش مي دونه ،‌نمي خوام
خرداد و اردي بهشت و نمي خوام
بي تو من اين سرنوشتو نمي خوام
يكي پرسيد اگه آخرش نشه
حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
بي تو چيزي از اين عالم نمي خوام
تو فرشته اي من آدم نمي خوام
مي دوني خيلي زيادي واسه من
هميشه عادتمه ،‌كم نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه كي
تويي كه گفتي شما رو نمي خوام

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر
مونده یه مرداب پیر توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام

من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیاه راهم افتاد به کویر
چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند

توی چاله افتادم اون منو زندونی کرد
آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد
حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون

خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن زندگیم شده همین
با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه من اسیر زمینم

هیچی باقی نیست ازم،قطره های آخره
خاک تشنه همینم داره همراش می بره
خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید بیاد
شن جامو پر می کنه که میاره دست باد

11:23 AM  

Post a Comment

<< Home