Tuesday, January 24, 2006

مي دوني

نه نمي دوني
اگه مي دونستي كه اينا را نمي گفتي
اگه مي دونستي ! د آخه هيچي نمي دونستي
كيش كه بودم و روي شنها راه مي رفتم به شب اول فكر كردم
يادته مي گفتي دوست ندارم پاهام فرو ميره ، لك لك را يادته ، اونقدر اب بالا اومده بود كه ديگه اون خشكي هم نبود وسط دريا
ديگه حتي نيمكت هم نبود ، اونو هم كنده بودند !
ديگه هيچي مثل قبل نبود و منم مثل قبل نبودم

همه سنگ ميشن دلشون از سنگ ميشه ، اما بعضي ها ديگه نرم نميشن

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

تويِ اين دنياي بي حاصل بودن
با همه شكستگي هاي دل من
با همه تلخيه قصه ي تو و من
من كه حيفم مياد از گلايه كردن
ارزشِ گلايه ي من بيش از اينهاست
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايي است
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشايي است
مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا كن
دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال ما
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها
فقط اسمي به جا مانده از آن چه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالي قلم خشكيده در دستم
گره افتاده در كارم ، به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند ، مرا با خود رها كردند
همه خود درد من بودند ، گامن كردم كه همدردند
شگفتا از عزيزاني كه هم آواز من بودند
به سوي اوج ويراني پل پرواز من بودند
گره افتاده در كارم ، به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم

2:43 PM  
Anonymous Anonymous said...

گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
يادمو ازسر بَدر کن چه بَد کردم نکردم


روزاول گفته بودی ولی ازتو نشنيدم
توی آينهء ديروز کاشکی فردارو ميديدم
باتوعشق آمدو گُم شد هرچه بود زيرو زبرشد
لحظه هاخالی وخسته زندگی بی هوده ترشد

عشق اولين توبودی باتومن عشقوشناختم
ای توعشق آخرينم رفتی و دردو شناختم
باتومن عشقو شناختم باتومن زندگی ساختم
ازکسی گلايه ایی نيست اگه باختم بتو باختم
هرکسی پس ازتوآمد خلوت منوبهم زد
ترو باز بيادم آورد اگرازعاطفه دَم زد
هرکسی پس ازتوآمد خلوت منوبهم زد
سرنوشتِ من نبوده سرنوشتِی که رقم زد


ارزوي من خوشبختي تو
خداحافظ ياور هميشه مومن

2:47 PM  

Post a Comment

<< Home