مي دوني
نه نمي دوني
اگه مي دونستي كه اينا را نمي گفتي
اگه مي دونستي ! د آخه هيچي نمي دونستي
كيش كه بودم و روي شنها راه مي رفتم به شب اول فكر كردم
يادته مي گفتي دوست ندارم پاهام فرو ميره ، لك لك را يادته ، اونقدر اب بالا اومده بود كه ديگه اون خشكي هم نبود وسط دريا
ديگه حتي نيمكت هم نبود ، اونو هم كنده بودند !
ديگه هيچي مثل قبل نبود و منم مثل قبل نبودم
همه سنگ ميشن دلشون از سنگ ميشه ، اما بعضي ها ديگه نرم نميشن