Friday, September 30, 2005

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!


با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

Wednesday, September 28, 2005

روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخي غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد
گرچه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
اين زمان در کس وفاداري نماند
زان وفاداران و ياران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران ياد باد
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده‌رود و باغ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
اي دريغ آن رازداران ياد باد

Monday, September 19, 2005

باور


هيچ وقت باورم نكردي
هيچ وقت فكر نكردي چرا انتخابت كردم
هيچ وقت حس زنانه اي كه بايد به كار مي بردي نبري

همش گفتي مي خوام برم
همش گفتي نه ديگه من نيستم
اين دفعه من نيستم ديگه
هر چي من گفتم ، گفتي نيستم
تا اين بار اومدي و زنگ هم حتي نزدي
گفتم ديگه دارم زوري نگه ات مي دارم
حتما دلت با من نيست
كه هر بار ميگي من نيستم ديگه

اين بار گفتي من ميرم
گفتم به سلامت
گفتم چون دوست دارم ميگم به سلامت و برات بهترين آرزوها را ميكنم

اما دلت با من نبود
مي دونستم دوري را نميشه تحمل كرد
گفتم بهت
گفتي و خنديدي : برو بابا بهونه نيار
اما خسته شدي

برگ از درخت خسته ميشه ، پائيز همش بهونست

و گوگوش مي خونه :
آدما از آدما زود سير ميشند
آدما از عشق هم دلگير ميشند

عسلم موفق باشي
شايد به قول تو باشه
ما واسه هم ساخته نشديم
اينقدر غصه نخور

قوي باش
برات بهترين آرزوها را مي كنم

Thursday, September 15, 2005

The End

Incomplete

Saturday, September 10, 2005

نمي خوام زوري نگهت دارم
خسته شدي
دلت با من نيست
نمي دونم واقعا اما اگه رفتي برات آرزوي موفقيت ميكنم
چون با تمام وجود دوست دارم
هيچكسي جاتو نميگيره
اما قصه ما يك شب و دو شب نبود ، هزاران شب بود
اما داستان هنوز تموم نشده بود كه كتاب ما گم شد و ...

وقتي گفتم : برگ از درخت خسته ميشه پائيز همش بهونست بهم خنديدي ولي حالا خودت داري مي گي!! پس برگ از درخت خسته ميشه پائيز همش بهونست.

گرچه قصه ما قصه كوتاهي نبو اما با از صميم قلب برات آرزوي موفقيت ميكنم ، هميشه ، همه جا

به قول اميد كه ميگه :
اگه به زور روزگار از زندگی ات می رم کنار
می رم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار
تو گریه های زار و زار سپردمت به روزگار
این از خودم گذشتن رو پای خاطرخواهیم بذار
خیال نکن که خواستمت این اونه که می خواستمت
به قبله محمدی اینه که حرف راستمه
می خوای واسه ات همین وسط داد بزنم
با تار زلفات دلم رو دار بزنم
پیش همه خلق خدا زار بزنم
گریه کنون سرتوی دیوار بزنم
بعد یه عمر آزگار یه عاشقی تو روزگار
از عشق تونست که بگذره بدون باختن تو قمار
اگه به زور روزگار از زندگی ات می رم کنار
می رم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار
تو گریه های زار و زار سپردمت به روزگار
این از خودم گذشتن رو پای خاطرخواهیم بذار

Monday, September 05, 2005

Mentiroso دروغگو
Enrique Iglesias

من اون كسي نيستم
كه تو تصورشو مي كردي
من اون كسي نيستم
كه دنيا را به تو تقديم كرد
كسي كه تو
كوركورانه به او اعتماد مي كردي
مرد روياهايت
من نيستم
اگر بعضي وقتها
به چشمانت نگاه مي كنم
به تو التماس كردم
براي ذرهاي اميدواري
امروز براي تو قسم مي خورم
نمي خواستم اذيتت كنم

و اگر در مورد چيزي اشتباه كردم
از تو درخواست بخشش مي كنم
به خاطر اينكه مي دونم به تو كلك زدم
براي اينكه در كنار تو باشم
چه چيزهايي كه به تو قول دادم
براي اينكه خيلي دوستت دارم
كه تو نمي تواني تصور كني كه چقدر
و اين همون چيزيست كه هرگز در مورد آن به تو دروغ نگفتم

Yo no soy aquel
que tú te imaginabas,
yo no soy aquel
que el mundo te ofreció,
en el que tú ciegamente confiabas,
el hombre de tus sueños, ese no soy yo.
Si alguna vez,
mirándote a los ojos
yo te robé
un trozo de ilusión,
te juro hoy no quise hacerte daño,
Y si he fallado en algo, te pido perdón.
Mentiroso,
porque sé que te he engañado
para estar aquí a ti lado,
cuántas cosas una vez te prometí.
Mentiroso,
pero es que te quiero tanto,
tú no te imaginas cuánto
y de eso si que nunca te menti.
Ay mentiroso. ´
Yo no soy aquel
que tú te imaginabas,
yo no soy aquel
que el mundo te ofreció,
en el que tú ciegamente confiabas,
el hombre de tus sueños, ese no soy yo.
Si alguna vez,
mirándote a los ojos
yo te robé
un trozo de ilusión,
te juro hoy no quise hacerte daño,
Y si he fallado en algo, te pido perdón.
Mentiroso,
porque sé que te he engañado
para estar aquí a ti lado,
cuántas cosas una vez te prometí.
Mentiroso,
pero es que te quiero tanto,
tú no te imaginas cuánto
y de eso si que nunca te menti.
Ay Mentiroso.
Ay Mentiroso.